ما تا جمال آن رخ گلرنگ ديده‌ايم

شاعر : اوحدي مراغه اي

همچون دهان او دل خود تنگ ديده‌ايمما تا جمال آن رخ گلرنگ ديده‌ايم
تا ساغر شراب و دف و چنگ ديده‌ايمبيرون شد اختيار دل و دين ز چنگ ما
زان زلفهاي تافته آونگ ديده‌ايمآن دل، که دلبران جهانش نيافتند
زين دامن مراد که در چنگ ديده‌ايمچنگ حسود ما چه گريبان که پاره کرد
زيرا که راه او نه به فرسنگ ديده‌ايمفرسنگ را شمار جدا کن ز راه ما
پايي که نيست بر پي او، لنگ ديده‌ايمراهي که نيست بر در او، سهو يافته
يکسر درين نواي خوش آهنگ ديده‌ايماز قول اوحدي منگر، کين ترانها